سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طمعکار در بند خوارى گرفتار است . [نهج البلاغه]
پوتین خاکی
 RSS 
 Atom 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 99350
بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 7
........... درباره خودم ...........
پوتین خاکی
زهرا سادات
پوتین همان راه و صراط و منظور از خاکی بودن ،آلوده نبودن به بی ارزشی هاست ... عده ای پوتین خاکی به پا کردند و نتیجه اش پرواز شد ... الان که پوتین خاکی نیست چه باید کرد ؟ ایستاد یا به دنبال راه بود....؟

........... لوگوی خودم ...........
پوتین خاکی
........ پیوندهای روزانه........
امتداد [115]
خبر گذاری شیعه [106]
مرکز نشر اعتقادات [105]
خبر گذاری فارس [94]
جنبش عدالت خواه دانشجویی [134]
بررسی و نقد بهاییت [157]
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی [111]
دفتر حفظ و نشر آثار رهبری [72]
خبری تحلیلی فرهنگ انقلاب اسلامی [69]
همبستگی وبلاگنویسان مسلمان [90]
امت اسلامی [120]
تحریم کالاهای صهیونیستی [131]
خیمه(پخش مستقیم اماکن مقدس [71]
صور اسرافیل [128]
اینجا مسجدالاقصای ماست [129]
[آرشیو(22)]


..... دسته بندی یادداشت ها.....
بلاگ تا پلاک 2 . خداحافظی . مادر . عشق . دوست قدیمی .
............. بایگانی.............
دل نوشته های زهرا سادات

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
........... دوستان من ...........
بچّه شهید (به یاد شهدا)
غریب روزگار یوسف زهرا
بچه های قلم
بی قرار
از پشت دوربین من
زندگی
آتش عشق
مادرانه
میدون مین
پری برای پریدن
عروج
مجاهد مجازی
به سپیدی یاس به سرخی خون
نور خدا
فدایی سید علی
بوی پیراهن یوسف
ثقلین
علی و دلنوشته هایش
حاصل اوقات
یادداشت های یک دیوانه
کربلای 6
سردار شهید حاج احمد کاظمی
مرصاد امروز
یه پوتین یه پلاک
مکتب عشق
جهاد مجازی
اسلام حقیقی
یادگار شلمچه
مجنون جامانده
ملکوتیان
یاران ناب
بر بال ملایک
بر بال ملائک
پوتین های خاکی
حسینیه
میدون مین
ساقی میکده
حاج آقا مسئله
شلمچه
بازمانده ی تنها
قاصدک های سوخته
صور اسرافیل
پرسه در خیال
عشق زلال
گل جنت
امام حسین علیه السّلام
حاج احمد متوسلیان
پاک دیده
مختش
انجمن شاعران
حریم یاس
رویش
تفحص
دیافه
خانه ای از تغزل
یا لثارات الحسین
افلاکیان
ورزش رزمی سبک *رزم ا نتظاران*
نسل سرخ
خاکریز سبز
طلبه ای که می گفت مرسی
کف العباس

......... لوگوی دوستان من .........























............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

........... طراح قالب...........


  • مرکز آسمان

  • نویسنده : زهرا سادات:: 87/3/30:: 3:57 عصر



    شهداء

    بعد از از هزار و سیصد و
    چند سال ،هیچ از خود
    پرسیده ای که چرا اینان خود را (( راهیان کربلا)) نامیده اند، با این همه
    شیدایی و اشتیاق گویی هنوز قافله سال شصت و یکم هجری قمری به بیابان کربلا
    نرسیده است؟

    مگر آنان سر مبارک امام عشق را بر فراز نیزه ندیده اند؟
    مگر شفق را ندیده اند که چه سان در خون نشسته است؟
    مگر بوی خون را نشنیده
    اند؟...و بر عَلَم هایشان نوشته اند: کُلُّ اَرضٍ کَربَلا وَ کُلُّ یَومٍ عاشورا!
    مگر کربلا از سیطره  ی زمان و مکان خارج است که همه جا کربلا باشد و همه روز ها عاشورا؟
    مرا ببین که در پیشگاه ولایت سخن از زمان و مکان می گویم!
    زمان
    و مکان ((نسبت)) است و برای آن که از جوار مطلق ، از بلندای اَعراف بر
    عالم وجود می نگرد، اینجا در پیشگاه ولایت ،سخن از زمان و مکان گفتن نشان
    بی خردی است.
    کربلا قلب زمین است و عاشورا
    قلب زمان .
     یعنی اصلا کربلا مطلق زمین است و عاشورا مطلق زمان ، و راه های آسمان از اینجا آغاز می شود؛
    از اینجا دروازه ای به ع
    الم مطلق گشوده اند.
    می پرسی که از متناهی چگونه می توان راهی به سوی نامتناهی جُست؟
    این سرّالاسرار خلقت است...

     و گویی تقدیر اینچنین رفته است که اسرار، اگر چه بهای سر باختن حسین علیه السلام ، فاش شود.

                                            ******************************
    متن برگرفته از کتاب مرک
    ز آسمان نوشته سید شهیدان اهل قلم ،شهید سید مرتضی آوینی است.
    التماس دعا .
    یا مهدی *عج*




  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()

  • این الفاطمیّون؟....

  • نویسنده : زهرا سادات:: 87/2/27:: 2:50 عصر
       این الفاطمیون؟؟؟.....

    بچه های حضرت زهراء (س) دیگه ایام فاطمیه شروع شد... دیگه باید همه جا سیاه پوش بشه...دیگه لبخند از رو لبها  محو می شه... دیگه مصیبت های حضرت علی (ع) شروع می شه... دیگه...
    ماه جمادی آمد و پیغام دارد                            با خود برای اهل دل الهام دارد
    ماهی که درد و رنجهایم را عیان کرد               با اشک دیده غصه هایم را بیان کرد
    ماه جمادی رازها در سینه دارد                       تصویر ی از مسمار در؛در سینه دارد
    یادش بخیر  پارسال برای شهادت مادرم رفتیم حسینیه مرحوم علوی تهرانی... بماند چه محشر کبرایی بود. مداحی که اومده بود چه چیزایی نگفت و چه دل هایی نسوخت و چه مراسمی بود...
    هیچ وقت یادم نمی ره وسط مجلس چه شوری تو جمعیت افتاد... چشمها نظاره گر چیزی شده بود که آدم رو تا سویدای وجود می سوزوند...
    یاد گهواره ی شش ماهه ی ابا عبدالله الحسین (ع) می افتادی ... امّا یه غربت غریبی تو شهادت مادرم هست که با هیچ چیز قابل قیاس نیست ...
    بچه شیعه ها !!!!! فاطمیه خیلی غریبه....
    عجب شوری تو مجلس بود... فقط باید ببینی تا بتونی کمی درک کنی...
    تابوت نمادین مادرم رو دست  جمعیت داشت دور می خورد...
    مولا چه سان این صحنه ها را دید و رنجید           دشمن چه سان بر گریه های آن دو خندید
    یعنی می شه آقا بیاد و با هم برای مصیبت مادر مظلوم آقا گریه کنیم؟؟؟ با آقا بشینیم کنار قبر مادرش و سینه بزنیم؟؟
    با آقا گریه کنیم و مصیبت مادرش رو تسلیت بگیم.....
    با آقا گریه کینم و برا مظلومیت امیر المومنین علی (ع) و درد درد و دل با چاه ناله بزنیم.......
    با آقا گریه کنیم و کنار قبر مادر برای ابا عبدالله الحسین (ع) سینه بزنیم......
    با آقا گریه کنیم و ...
    کنار مهدی فاطمه(عج) زنا با چادر مشکی و مردا با لباس خاکی بریم برای بیعت با امام زمان (عج) ... از اون لباس خاکی ها که روش نوشته:
    می روم تا انتقام سیلی زهراء(س) بگیرم...
    انشاءالله می رسه روزی که با حمایت امام زمان (عج) به تمام ظلم هایی که به شیعه و بچه شیعه ها شده جواب بدیم
    اللّهم عجّل لولیّک الفرج
    یا علی



  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()

  • نامه ای به شهید...

  • نویسنده : زهرا سادات:: 87/2/10:: 12:27 صبح

    سلام
     ای شهید محبوب من... سلام به تو و به غیرت تو که..... آری سلام به غیرت تو....سلام به چشمان پاکت .... سلام... سلام ها باشد برای بعد...
    فعلا چیزهای مهمتری برای گفتن دارم....
    آقا محمد همت ... شهید محبوب من... بهشت زهرا *س* قطعه ی 27 ردیف 10 بدون
    شماره... این بار حرف های روزانه ای که به تو می گویم در اینجا می نویسم...
    چه اشکال دارد؟؟؟ بگذار حقیقت زنده بودنت را دوستان دیگرم حس کنند...بگذار
    آیه ی ( و لا تحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل اجیا عند ربّهم
    یرزقون ) در زندگانی همه متجلّی شود...تا بلکه زکات علم من نیز داده شود....

    برادر شهیدم... از چه بگویم تا باور کنی که مرده ای؟؟؟ و خدا هم برای مزاح با بندگانش این آیه ی قرآن را وحی کرده.....برای چه شب های جمعه و یا بهتر بگویم تمام روز هفته چشم به راه منی؟من هنوز زنده ام... تو مرده ای بیش نیستی.. مگر جسمت درون خاک نیست؟؟؟ پس تو چه زنده ای هستی که جسم نداری؟؟؟؟ آخر می دانی... آری برادر خوبم من به جسم عادت کرده ام... من که نمی توانم چیزی را که ندیده ام باور کنم..
    من حتّی این آیه ی قرآن که می گوید: یومنون باالغیب و یقیمون الصّلوه را قبول ندارم... این ها برای زمان پیامبر بوده و..................
    دوستانت را که می شناسی؟؟؟ همان ها که جامانده اند را می گویم... جانبازان دفاع مقدّس...چه سودی دارد کمکشان کنیم؟؟ دلیل منطقی داری که دکتر ها برایشان بیشتر وقت بگذارد؟؟؟ این ها که نهایتا پنج یا شش سال دیگر می میرند...وقت
    تلف کردن برای چه؟؟؟ لابد  می گویی دلشان به امام زمان شان خوش است؟؟؟ این
    حرف ها دیگر تمام شد... مگر نم یدانی طبق آخرین اطلاعات بدست آمده از عرفان
    یهودو... امام زمانی وجود ندارد...

    آری برادر خوبم ... برادر شهیدم... چنین است رسم روزگاری که ما بیچاره گان
    در آن هستیم...شنیدی داداش محمد( برادر محمد) ؟؟؟ این حرف ها خیلی در این
    زمان خریدار دارد...خواهرت زهرا سادات برای کمی گریه کردن برای مادرش باید دلیل منطقی داشته باشد...برادرم چه بگویم که فقط چشمهایمان ده روز به میهمانی امام
    حسین (ع) باید برود و اگر روز یازدهمی  دلت سوخت و خواستی لباس مشکی بپوشی
    باید با منطق دیگران را قانع کنی که ( کلّ یوم عاشورا و کلّ ارض کربلا) ...
    برادرم راضی نیستم پا به پای من گریه کنی...
    مبادا از این حرف های من کسی به عقل من شک کند و بگوید با مردگان مگر
    می شود گریست و زندگی کرد؟؟؟ دیگر توان دلیل آوردن را ندارم.... بگذار
    بگویند دیوانه... در عوض بقیه ی عمر راحت گریه می کنم..
     آدمی زاد مهر
    دیوانگی که خورد، حساب کارش از بقیه جدا می شود...

    برادرم ... تنها مکان امن من بر سر مزار توست ... کاش تو هم  مثل من
    دانشگاه شاهد بودی ... آنوقت به این فکر می کنی کسانی که این دانشگاه
    درس می خوانند نباید به حرمت اسم دانشگاه... بگذار این یکی را نگویم... صلاح و مصلحت نیست...کاش
    نردبانی که با اسم شما ساخته ایم از جنس دیگری بود و  دوام بیشتری داشت...
    اما حیف که عمرمان قد نمی دهد ...کاش قدر خون های ریخته شده را
    می دانستیم....

    کاش آن لحظه که کودکی شیرخوار به
    روی سینه ی مادرش در حال شیر خوردن است اما نمی داند که مادرش شهید شده ...
    کاش این لحظه ها را  در سینما ها یمان می دیدم نه صحنه های مختلف از روابط
    نا مشروع .....

    برادر عزیزم....می دانی که می دانم که تو زنده هستی... پس دست خواهر کوچکت را بگیر.... می دانم که می خواهی نسبت به عشق شهیدان تشنه تر شوم... می دانم
    چیزهای دیگر را هم.... اما این را بدان که اگر ذره ای به من محل ندهی من
    ذره ای از عشقم به شهادت و شهیدان کم نمی شود...

    کاش مادرت را پیدا می کردم تا روز مادر برایش هدیه می خریدم و به جای تو
    می دادم...
    خودت می دانی چه بلایی سر دلم آوردی.... خوب  می دانی...

    پس بگذار با این عشق ادامه دهم... و به آن عمل کنم...
    به امید دیدار برادر محمد ها و برادر همت ها.....به امید  دیدار کنار مهدی فاطمه(عج) به امید دیدار عزیزان دلم....به امید دیدار کنار مزار مادرم
    شاید زود تر  به جمعتان پیوستم...
    به قربان غیرت علوی تان
    یا علی
    ...پ.ن:
    1:دوستان محترم برای شرکت در موج وبلاگی **نامه ای به شهید** به وبلاگ شلمچه مراجعه کنید...
    2:  شهید محمد همت ، طلبه ی دانشجو سال 65 عملیات کربلای 5 در شلمجه به شهادت رسیدند...
    3: انشاءالله به زودی عکس این شهید بزرگوار رو در بلاگ میبینید...
    4: دلی که شکست،  برای همه دعا کنند...




  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()

  • امضاء...

  • نویسنده : زهرا سادات:: 87/1/10:: 4:21 عصر

    از روزی که خوندن
    و نوشتن رو یاد گرفت ،کنارش امضاء کردن رو هم یاد گرفت .

     روزی 5 بار امضاء میکرد.

     و موقع امضاء کردن خیلی حواسش جمع بود که یه وقت
    برا کس دیگه ای امضاء  نکنه ...

    به سن تکلیف که
    رسید چند کیلومتری قم،دفتر یه آقای غریب رو امضاءکرد ..

    از همون هفته هر
    شب امضاشو بررسی می کرد با خط کش و پیستوله و هزار تا وسیله ی سنجش دیگه!!

    اگه یه وقت امضاش
    بد بود ، چون دل آقای غریب رو بدست بیاره ... نصف شبا هم برا تمرین امضاء بیدار می
    شد...

    دیگه همه ی
    زندگیش پر از امضاء شده بود . جایی رو الکی امضاء نمی کرد .

     بسم الله بالای صفحه براش  کافی نبود...هر جا کلّ صفحه بسم الله بود رو
    امضاء می کرد ...

    امضاش هر چند سال یه بار تغیییر رنگ می داد. اول سفید بود حالا کم کم داشت سبز
    می شد.

    هیچ کسی رو به زور دعوت به امضاء نمی کرد ...

    دیگه کم کم داشت وارد جامعه می شد .هر جا لازم بود امضاء کرد .امضاش دیگه سبز
    سبز بود ...

    دیگه از آروم نشستن خسته شده بود.

    تا اینکه اعلام کردن کی بلده بهتر از همه امضاء کنه؟ و تا آخر عمر پای امضاش
    بایسته؟

    تمام بیست سال زندگیش اومد جلوی نظرش...

    با خودش مرور می کرد ...

    ایستاد.. سینش رو سپر کرد :

    مگه بچه شیعه می شه امضاء کنه و پای امضاش نایسته؟ مگه می شه تو  کشور شیعه باشی،

    رهبرت شیعه ، مذهب کشورت شیعه ، پدر و مادرت شیعه ، ... بشنوی دارن یه زن یا
    کودک ...

    نه یه مرد شیعه ...نه مسلمون اهل سنّت... اصلا غیر مسلمون رو از زندگی محروم
    می کنن...

     آروم بشینی؟

    به خدایی خدا اگه آروم بشینی شیعه نیستی.........

    دستشو بالا برد . رفت جلو کنار بقیه امضاء کننده ها .

    به قول همین اخراجی های لعنتی خودشون ! : حیدریم ....

    از کل چیزایی که داشت ، یه قرآن ، یه مفاتیح و یه عقل درست و حسابی{+ یه دل
    پاک و بی ریا}

     با خودش برداشت و راهی سفر توی شهر شد
    ...گوشی نوکیا شو از پنجره ی اتوبوس پرت کرد بیرون ...

    یاد خاطراتی که از جنگ شنیده بود افتاد ...

    اونا قرآن و مفاتیح داشتن ، ما هم داریم... اونا عشق و عقل و با هم داشتن ، ما
    هم جفتشو داریم ..

    جهاد اونا تو میدون جنگ بود و جهاد ما توی برگه هایی که امضاء می کنیم ...

    دشمن اونا از رو به روشون بود ، دشمن ما بینمون نفوذی شده!!!!.....

    حالا که دیگه یا علی روگفته بود ، امضاش سرخ سرخ شده بود ... شبیه سرخی خون
    شهید...

    مثل بدن شهید بدنش از امضاهاش سرخ شده بود ...

    بیدار شده بود ... دیگه بی هوا یا از روی عمد کوکا کولا رو با لذت نمی خورد و
    با کفش های تیمبرلند

    با لذت روی خاک وطنش راه نمی  رفت ...

    راستی تا حالا شده امضاء کنی و تا آخر عمر پاش وایسی؟

    راستی امضای من و شما چه رنگیه؟

    تا حالا رنگش عوض شده؟؟

     راستی ...زنگ کدوم ساعت قراره
    بیدارمون کنه؟؟ نکنه مثل کوکا کولا و تیمبرلند و نوکیا و....، ساعتش محصول اسراییل
    باشه؟؟؟؟

    یا علی




  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()

  • گم شده ی پیدا شده...!!!

  • نویسنده : زهرا سادات:: 86/12/28:: 8:46 عصر
    کی میتونه منو پیده کنه ؟ من گم شدم ...

    آهای دوکوهه میدونی من کی ام ؟ من یه نسل سومی ام . اومدم پا رو جای قدمای شهدات بزارم . آهای دوکوهه تو هم مثل من  
     انتظار رو تو چشمای حاج احمد متوسّلیان میبینی؟ میدونی از ما نسل سومی ها چه انتظاری داره که اینجوری نگاهش آدمو آب میکنه؟
    راستی دو کوهه...میدونی حاج احمد کجاست ؟ خواستم وقتی پا روی خاکت میزارم حاجی رو زیارت کنم ولی انقدر جاش ناپیداست
    که توی خاک هم بغضت میگیره . نمی تونی حرف بزنی .. می تونی؟ شاید ما نامحرمیم؟

    شرهانی منو پیدا کن !!!! من بین هیاهوی بادو خاکت گم شدم .. راهو نشونم بده ..مسیر کجاست؟من گم شدم تو چرا اینقدر غریبی؟
    خون کدوم موجودی با خاکت مخلوط شده که اینچنین روایتگری میکنی؟

    اروند کنار سرزمین عشق و خون و استخوان ....!!!!سرزمین غربت کمکم کن .. دستم رو بگیر من یه نسل سومی ام.
    من از تهران اومدم از وسط رنگ وریا  از وسط خفتگان به ظاهر بیدار اومدم از اوج آسایش اومدم رو خاکت پا گذاشتم .
    اروند کنار چه سرِّی تو خاکته که منو شرمسار میکنه با کفش روش راه برم؟چرا تو این فکر نبودم که چادرم خاکی میشه؟
    شاید از چادر خاکی مادرم خجالت می کشیدم؟ آهای اروند کنار چند شهید رو  تو خودت کفن پوش کردی ؟ حتّی حاضر نیستی
    استخوان هاشون رو پس بدی؟خودشون خواستن مثل مادرشون بی نشون بمونن؟

    خوبی این جور جاها اینه که نیازی به زمان و دیدن نداره برا ی دریافت مطلب .بعد از چند سال هم اگه بیای می تونی با خاکش خوبگیری.

    و تو ای شلمچه.... من گم شدم .بین سیم خاردارات گم شدم .من بین خاک تن شهدات گم شدم . گفتم حتما کار خوبی کردم که
    شلمچه رام دادن اما اشتباه میکردم !!! این یه دعوت نامه از طرف شهداست .تازه دارم میفهمم کجای کارم .شلمچه تورو به مادر
    هجده ساله ی پهلو شکستم قسم میدم کمکم کن ...
    شلمچه  اگه برگردم تهران بگم شلمچه کجاست ؟ بگم به قدوم مبارک چه کسی متبرّک شده؟بگم خاکش اینقدر پاکه که فرشته ها بال شونو روش میکشن؟یا از تیکه تیکه شدن بچه ها بگم ؟شلمچه من با خاکت وضو گرفتم . این خاک همون بدن تیکه تیکه شهداست که اینجوری با دلت
    بازی میکنه ....خاک تو منو از همه برید .از همه کس دل کندم .
    پدرم ،مادرم،داداشام ،دوستام...... کاش هیچ وقت نمی دیدمت ،کاش خاکتو تو دستام لمس نمی کردم...
    اگه میدونستم آسمون اینجاست ،هیچ وقت برا موندن رو زمین حرص نمیخوردم.
    من ندیده عاشقت بودم حالا که دیدمت وظیفه ی سنگینی گذاشتی رو شونه هام . شلمچه من میرم ولی دلمو می زارم اینجا ،

    طلاییه ...طلاییه...طلاییه ...کربلا ...کربلا...کربلا...

                       * السّلام علیک یا اباالفضل العبّاس ... السّلام علیک یا ابا عبدالله الحسین ..*
    طلاییه من هنوز خودمو پیدا نکردم! هنوز نمیدونم دارم کجا قدم میزارم . طلاییه ..همون جایی که هلی کوپتر پر از بدن مجروحین و شهدا
    رو تو هوا نشون گرفتنو و تا برسن به زمین هر تیکه یه گوشه......
    ولی تو میدونی هر تیکه متعلّق به کیه....
    طلاییه واقعا عجب طلاییه ...حالا میفهمم تو طلاییه آسمون به زمین چسبیده س .مرزی بینشون نمیبینی .
    خدایا خودت گفتی:**
    همه ی وعده هایی که به شما می دهند در آسمان است **(الذاریات22)
    طلاییه دستای خالی مو ببین ..بگو من کی ام؟ طلاییه سلام منو به عموم عبّاس برسون .
    راستی طلاییه کجایند آن شهیدان خدایی؟ بلا جویان دشت کربلایی؟

               *****
                تا نگردی آشنا زین پرده رازی نشنوی                    گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
                                                                                                                                                *****
    دهلاویه سلام منو به عارفی که در بر گرفته بودی برسون . بهش بگو خیلی ها اومدن دیدن و دلشونو طلاییه و شلمچه و فکه جا گذاشتن .
    شاید بین سیم خاردارا!!و حالا هر کی برگشته شهر خودش دل تنگه ..شهید چمران این جوونای نسل سومی که هیچی از جنگ ندیدن
    دلشون بد جوری گیر کرده . دستامونو بگیر...

    سرزمین آوینی ..فکه ... مکه ... قربون قلمت سیّد چه زیبا گفتی: مکه برای شما ،فکه برای من.بالی نمی خواهم ،این پوتین های کهنه
    هم می توانند مرا به آسمان ببرند...
    و حالا تو مکه ی خودت آسمونی شدی،و من نسل سومی دنبال پوتین های کهنه و خاکی می گردم تا شاید راه آسمان رو نشونم بدن
    من توی تهران دنبال یه لباس خاکی ..یه چادر خاکی .. یه دل خاکی...اصلا خوش به حالتون .
    جنگ یه نسیمی بود...
    اومد شماهارو برد،بعضی هارو هم جا گذاشت و سهم ما نسل سومی ها از این نسیم شنیدن و ندیدن و ندیده عاشق شدن بود...
    همیشه بین عقل و عشق بین عارفان و متشرعان بحث و جدل بوده، اما این خاک چی درونش داره ؟چه خونی؟ کدوم گروه خونی؟
    چه سرّی داره این خاک؟چه اعتقاد محکمی سازنده ی این خاک هاست؟چه اشک هایی روی این خاک و این سرزمین ریخته شده
    که قدمگاه بهشتیان و امام زمان(عج) شده؟

    این تکه از زمین ،که که خون شهدا را به امانت گرفته تا روز قیامت پس دهدشان ،آن چنان هنر مندانه عقل و عشق را با هم در آمیخته که گویی دوباره عاشورا تکرار شده ...گویی سلاحشان شمشیر و نیزه و مقتل هایشان مقتل شهدای کربلاست ...

    و گم شدن من در این خاک ها،شروع پیدا شدنم است...

    و فقط یک سؤال در ذهن من مانده :

                                               بعد از شهدا
                                                   چه کردیم؟؟؟
    یا علی...


  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()

  • خداحافظ رفیقان....

  • نویسنده : زهرا سادات:: 86/12/22:: 12:17 عصر
                                ************بسم ربّ الشهداء و الصدّیقین************

    .... کجایند آن گروه دلباخته ی حق که چون به یاری اسلام فراخوانده شدند ، آن را اجابت کردند؟
    کجایند آنان که چون آیات قرآن را خواندند، احکام آن را محکم و استوار ساختند؟
    کجایند آنان، که چون ایشان را به جهاد فراخواندند، پس شیفته و شیدای نبرد در راه خدا گشتند؟
    کجایند آنان، که در صحنه ی پیکار ، شمشیر هاشان را از غلاف بیرون کشیده ، هر گوشه از میدان نبرد را دسته دسته و صف صف فرا می گرفتند.
    {آنان جوانمردانی بودند که در
    پایان هر صف } ، از  بقا  ء  زندگان باز گشته از کارزار سپاه خود ،شادمان
    نمی شدند و از بابت مرگ سرخکشتگان شان،
    از
    کسی تسلیت نمیخواستند،چشمهاشان از شدّت گریه ی خوف بر درگاه جلال ربوبی به
    سفیدی گراییده، شکم هاشان بر اثر روزه داری لاغر گشته ، پوست لبان شان بر
    اثر مداومت بر دعا و ذکر حق خشکیده ، رنگ رخسارشان از فرط بیداری زرد گشته
    و غبار فروتنی و تواضع چهره هاشان را

    پوشانده بود .
    آنان
    برادران من بودند که از این سرای فانی سفر کردند ، پس سزاوار است که تشنه
    ی دیدارشان باشیم و از اندوه فراق شان ، انگشت حسرت بر لب

    بگزیم .

    حضرت امام علی ابن ابی طالب ( علیه السّلام )
    نهج البلاغه، ترجمه مرحوم سیّد علی نقی فیض الاسلام
    کلام 120،صص 376_375

    سر خط زلف دلم جز الف قد تو نیست    چه کنم حرف دگر یاد نداد استاد
    دلم
    برای جبهه تنگ شده است ...برای لباس های گلی تان... برای نماز شب
    هایتان.... برای گفتو گوهایتان با یکدیگر... برای قمقمه های خالی از آب
    تان .... برای بلند بلند گربه کردن هایتان... برای چفیه های خونی تان....
    حتّی برای صدای بلند آر پی جی هایتان... برای تن های سال های سال تنهای
    تنها زیر خاکتان.... برای پلاک های شکسته ی تان ..
    و برای پوتین های خاکی تان....
    مبارکتان باد .. نوش جانتان باد این شهد شیرین شهادت ..
    و
    حالا اگر مهلتی بدهید قدم  بر خاک حرم مطهّر تان می نهم امّا با رویی سیاه
    و سری به زیر نهاده تا چشمان گناه کارم نظاره گر آسمان ابریتان نشود .
    و  برای اولین بار به مهمانی لاله ها  میروم تا این بار با حظور تک تک شان جشن فدا شدنشان را بگیرم ...
    عزیزان اگر بدی از بنده دیدید حلال کنید
    التماس دعا
    یا علی



  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()

  • آیا سکوت؟؟؟؟

  • نویسنده : زهرا سادات:: 86/12/15:: 11:10 عصر
        فقط می تونم بگم:
    مرگ بر اسراییل جعلی .غاصب . ظالم . ملعون . بیچاره . لا شعور.ستمگر . بی
    وجدان . احمق. بی اختیار . کثیف. دنیا پرست . خاین . جنایتکار . بی رحم .
    نفهم . بی دین . و شیطان پرست و هر چی که فکرشو بکنید .
    آهای آقا و خانوم  مدرن و پیشرفته به اصطلاح امروزی می بینی و می شنوی خبر هارو؟ نکنه بازم می گی دروغه ؟؟
    تویی که می گفتی چرا شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل میدین ؟؟؟؟؟.تویی که می گفتی چرا پرچم آمریکا و اسراییل می سوزونین؟؟؟؟؟؟
    تویی که افتخارت این بود که بگی آقای بوش (!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!) دیدی
    به اصطلاح (خانوم!!!!!!) رایس چه آبرویی از خودش نشون داد؟؟؟؟
    دیدی؟؟
    از کاراش با خبر شدی؟؟؟
    نوزادان  خفته  به  روی  دست   پدر  ها و مادر ها رو چطور؟؟دیدی؟؟؟؟؟
    اشک مادران تازه مادر شده رو چطور ؟ آیا با هر قطره ی اشک مادری صدایی درون گوشت نهیب نزد که دیگر سکوت کافی ست؟؟
    اگر صدا را شنیده ای سکوت مکن تا چشمانت یارای دیدن چشمان یوسف زهرا (س) را داشته باشد ....
    پس تو نیز با جهاد در وبلاگت با فونت بلند بنویس:

    مرگ بر اسراییل مرگ بر اسراییل   مرگ بر اسراییل  
    مرگ بر اسراییل  مرگ بر اسراییل   مرگ بر اسراییل
    مرگ بر اسراییل   مرگ بر اسراییل   مرگ بر اسراییل
    حالا هر چی نوشتی مرگ بر اسراییل جند برابرش بنویس :
    مرگ بر آمریکا     مرگ بر آمریکا     مرگ بر آمریکا     مرگ بر آمریکا 
    مرگ بر آمریکا     مرگ بر آمریکا     مرگ بر آمریکا     مرگ بر آمریکا 
    مرگ بر آمریکا     مرگ بر آمریکا     مرگ بر آمریکا     مرگ بر آمریکا 
    مرگ بر آمریکا     مرگ بر آمریکا     مرگ بر آمریکا     مرگ بر آمریکا 
    مرگ بر آمریکا     مرگ بر آمریکا     مرگ بر آمریکا     مرگ بر آمریکا 
    َمرگ بر آمریکا     مرگ بر آمریکا    مرگ بر آمریکا      مرگ بر آمریکا
    اللهمّ عجّل اولیّک الفرج والعافیة و النّصر
    اللهم ّ الحفظ
    نائب المهدی امامنا الخامنه ای(مده ظله)

  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()

  • ماهم میریم...

  • نویسنده : زهرا سادات:: 86/12/14:: 8:45 عصر
    دوستان معذرت میخوام ...
    پیام قبلی رو الان چقدر خوب می تونم ادامه بدم....
    دیروز رفتیم تشییع جنازه آقا سید مصطفی ( بسیجی جانباز ... دکتر مخلص ... خادم الحسین )
    نمیخوام از دل سوختم از رفتن اون بنده خدا بگم  . یقین دارم جاش  خیلی خوبه ..
    چون پریشب یه بنده خدا خوابشو دیده بود که میگفت نگران من نباشید من پیش زین الدینم!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    هییییییییییییییی ... خوشا به حالت آقا سید ....
    می خوام چیزای دیگه براتون بگم از این دل آشفتم.........
    دیروز کنار غسال خونه که بودم همش داشتم به این فکر میکردم یه روزم منو میذارن رو برانکارد و می برن برا دفن .
    ولی چقدر سخته خداااااااااااااااااااااااااااا
    یه لحظه فکزشو بکنید !!!!!!!!!! آدم مگه چند بار می خواد بره پیش خدا که اون یه بارم مرگ باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    هر چی فکرشو میکنم می بینم به جز لباس شهادت نمی تونم جلوی الله ظاهر شم
    هر کدوم از این مرده هارو که می آوردن همه بلند میگفتن لا اله الّا الله .... محمّد رسول الله ... علیّ ولیّ الله ....
    انقدر جوش سنگین بود که یه لحضه دیگه نتونستم بمونم .
    پا شدم تنهایی رفتم گلزار شهدا ...
    یه ربع باید راه می رفتم تا برسم .
    واقعا تو قطعه های شهدا آدم احساس سبکی میکنه.یه لحظه به دورو برم نگاه کردم .چه صحنه ای بود. همه شون داشتن بهم نگاه می کردن . از خودم خجالت می کشیدم
    آخه جوجه تو رو چه به گلزار شهدا .... اونم تنهایی !!!!!!!!!!!!!!!!
     جاتون خالی مستقیم رفتم  قطعه بیست و هفت پیش حاجیم ( شهید محمّد همت )
    کلی باهاش دردو دل کردم ......
    خدایی چه حالی داد ...
     آدم تنهای تنها بیاد کنار شهدا بلند بلند گریه کنه  . اون لحظه شهدا دارن نگات میکنن . تو اونارو نمی بینی .همین که میدوتی الان به جز خدا یه عالمه شهید دورتن حس می کنی تو بهشتی .دیگه از خدا چیزی نمی خوای اون لحظه به جز شهادت ...
    به این فکر میکنم وقتی من برم چی دارم به خدا بگم ؟ بگم خدا چی برات آوردم ؟
    ولی اگه شهید شم می گم خدا جونمو برات آوردم...
    حالا می فهمم معنی حرف شهید زین الدین چیه..
    انشاالله خدا به هر کی عاشق و لایق شهادت نصیبش کنه

    انشاالله سربازی آقا امام زمان(عج)
    یا علی


  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()

  • غم دل با که بگویم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  • نویسنده : زهرا سادات:: 86/12/12:: 2:41 عصر
    می گفت:
    ((بچه ها قدر این زمان و شرایطی که ما الان در اون قرار داریم رو بدونید همون طوری که الان ما غبطه می خوریم
    به حال شهدای صدر اسلام و شهدای کربلا درآینده هم انسانهایی می آیند که به حال ما غبطه می خورند  و آرزو می کنند
    که ای کاش در زمان ما و در شرایط ما بودند.))
    شهید مهدی زین الدین
    ببخشید نمی تونم بقیشو بنویسم چون همین الان خبر فوت یکی از بستگان رو دادن
    باشه برا بعد
    یا علی

  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()

  • خدا چند لحظه میتونم وقتتو بگیرم؟؟

  • نویسنده : زهرا سادات:: 86/12/3:: 3:44 عصر
    سلام خدا جونم..................
    خدای عزیزم خدای مهربونم خدای بزرگم خدای بی نهایتم ....
     به رحمانیتت به رحیمیتت به جلال و جبروتت ....
    قسم به پهلوی شکسته ی فاطمه (س)ات  قسم به فرق شکسته ی علی (ع)ات قسم به لبان خشکیده ی شش ماهه ات و قسم به قربت بی اندازه ی مهدی (عج) ات
    ما را با مرگ از این دنیا نمیران
    میدونیم گناه کاریم روسیاهیم بی معرفیتم نامردیم ولی ما ازت یه چیز می خوایم :
    شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادتشهادت
    شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادتشهادت
     شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادتشهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادت شهادتشهادت
    نکنه اسم مارو تو لیست مرده هات قرار بدی ؟
    نکنه روز قیامت من کنار شهدات نباشم؟
    نکنه اولین چیزی که میبینیم به جای تو نکیر و منکر باشن؟
    به قول شهید سید محمد جواد شرافت:* مرد اونی که با شهادت از این دنیا بره*
     خدایا منتظر میمونیم تا مارو به ارزومون برسونی
    مارو ببخش که با روی سیاه بزرگترین هدیه رو ازت طلب می کنیم
    قول میردیم نوکر خوبی برای امام بی کفنت باشیم
    قول مییدم کنیز خوبی برای پاره ی جگر پیغمبرت باشیم
    مگه خودت نگفتی :
    آنکس که مرا طلب کند میابد. آنکس که مرا یافت می شناسد . آنکس که مرا شناخت دوستم میدارد . آنکس که دوستم داشت به من عشق میورزد آنکس که به من عشق ورزید من نیز به او عشق می ورزم . آنکس که به او عشق ورزیدم می کشم او را . و آنکس که من بکشم خونبهایش بر من واجب است و آنکس که خونبهایش بر من واجب است پس من خود خونبهایش هستم .....
     خدایا در های شهادت رو به روی ما باز کن  
    الهی آمین


  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()

    <      1   2   3      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ