زهرا سادات پوتین همان راه و صراط و منظور از خاکی بودن ،آلوده نبودن به بی ارزشی هاست ... عده ای پوتین خاکی به پا کردند و نتیجه اش پرواز شد ... الان که پوتین خاکی نیست چه باید کرد ؟ ایستاد یا به دنبال راه بود....؟
بالاخره سازمان سنجش بعد از یه خواب چند ماهه تصمیم گرفت در تاریخ 10/11/86 نتایج کنکور نیمه متمرکز سراسری رو بده (گوش شیطون کر برا سال دیگه ) .مثلا قرار بود راس ساعت 9 شب جوابا بیاد رو سایت . منم که همش در حالf5 زدن بودم . ناگهان .... . بعد از چند ماه چشم انتظاری جشمم به کد قبولی افتاد.( خدایا شکرت) منم به جمع دانشجویان مملکت پیوستم.آخه من نمیدونم این داداشای مهربونم تو دانشگاه هم نمیخوان دست از سر آبجیشون بر دارن ( منظورم داداشایی که تو قظعه شهدای بهشت زهرا*س* دارن زندگی میکنن). دانشگاه شاهد.... خلاصه بعد از کلی دوییدن دنبال مدارک ثبت نام تازه فهمیدم خوان هفتم هنوز مونده .....( خداااااااااااااااااا) . بله ... دانشگاه مصاحبه داره ... از شانس بد منم روز مصاحبه دقیقا همون روزی بود که من از یه ماه قبل داشتم براش برنامه می ریختم . روز رفتن به قم و جمکران .... انگار آب یخ ریختن رو سرم .تنها امیدم این بود که مصاحبه صبح بود و ساعت حرکت هییت 2 بعد از ظهر . خلاصه صبح کله سحر!!! ( ساعت 7) از خواب بیدار شدم و رفتم برا مصاحبه .تو راه همش به خودم میگفنم : زهرا خانوم جمع کن این بساطی که برا خودت پهن کردی . اصلا مگه دست تووه که بری یا نری ... فکر کردی کی هستی؟؟؟؟؟ جز یه آدمی که فقط بلده آبروی خداشو جلو بنده هاش ببره؟........ انقدر از این حرفا به خودم زدم که بغضم گرفت... تصمیم گرفتم شیوه ی جدیدم رو برای گرفتن حوایج اجرا کنم . به شما هم توصیه میکنم . توسّل به شهید *سیّد مجتبی علمدار* رسیدم دانشکده هنر . مصاحبه رو که دو مرحله بود شروع کردن . مرحله اوّل که کتبی بود با خوشی و میمنت تموم شد . امّا مرحله دوم ... چشمتون روز بد نبینه ... اعلام کردن کسایی که از شهرستان اومدن بیان برا مرحله شفاهی مصاحبه و تهرانییها برن ساعت یک و نیم بیان . دیگه گرفتم قضیه چیه ؟ من جمکران رفتنی نیستم ... سپردمش به شهید علمدار .نشستم پیش بقیه بچه ها که اونا هم عجله داشتن برا رفتن . که یهو گوشی مبارک زنگ خورد و دیدم که الهه جونم ) پشت خطّه . بهم گفت پاشو برو اونجا یه کم داد بیداد کن بینم .... منم که منتظر همچین فرصتی بودم یا علی رو گفتم .... وارد سالن که شدم خانوم قد کوتاهی نشسته بود کنارشم یه آقا بود .* ربّ ا شرحلی...* رو خوندمو رفتم جلو . خسته نباشید خانوم ... من یه کم عجله دارم و باید برم جایی . میشه از من زود تر مصاحبه رو بگیرید؟ خانومه: از تهرانی یا شهرستان ؟ من:تهران خانومه: نه نمیشه . برو ساعت یک و نیم بیا . من: یعنی اصلا هیچ راهی نداره؟؟ خانومه: نه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ولی ......... صدای اون مرده مثل صدای بلبل بود برام اون لحظه ای که به اون خانومه گفت : پروندشو در بیار .... می خواستن مثل دیوونه ها بلند بگم : تکبیر............ خلاصه سرتون رو بیشتر از این درد نیارم .اون مصاحبه تموم شد و من به جمکرانی که صاحبشو نمیدیدم رسیدم و چقدر زیباست لحظه ی وصال... لحظه ی رسیدن به جایی که نام امام زمانت زینت بخشه اون مکان باشه اگر فکر گناهانی که مرتکب شدی دل صاحب خانه را به درد نیاورد . امیدوارم بتونم با این شیوه ی خودم که شرم دارم به اون رو بیارم به سفر جنوب برم دعام کنید یاعلی