سلام آبجي گلم.... خيلي قشنگ بود ،اومدم خواب استادو بگم ،ولي يه چيز ديگه هم مي خواستم بگم تو تنها نيستي،اونا براي منم زنده هستن،اولش فكر كردم شهيد همتو مي گي (حاج ابراهيم)منم از راه حرف زدن با اونا خودمو خالي مي كنم...
بگذريم خواب استاد: استاد دو سه شب قبل از شهادت ،خواب ميبينن كه با امام خميني (كه آقا مي گفتن به ايشون)كنار كعبه ايستادن،يه دفعه پيامبر با خوشحالي وارد وسجد الحرام مي شن و به سمت استاد مي آن،براي خوش آمدگويي و...نزديك مي شن،استاد سرخ مي شن و شرمگين و مي گن :پيامبر بزرگوار آقا (امام)از ذريه شماهستن نه من ...پيامبر به سمت امام ميرن و باهاشون مصافحه مي كنن و دوباره به سمت استاد بر مي گردن و بعد از مصافحه از استاد تقدير مي كنن و لبهاشونو روي لبهاي استاد براي بوسه مي گذارند تا مدتي به همين حالت تا استاد از خواب مي پره و خانومشون مي گفت :مطهري هيچ وقت خواباشو براي من تعريف نمي كرد براي آقا مي گفت(امام ) ولي اين بار با اصرار براي من تعريف كرد براي باراول ومن نگران شدم و هنوز بعد از خواب وقتي دست رو لبهاش گذاشتم گرم بود خودش مي گفت گرمه لبام...راست مي گفت... دو شب بعد هم شهيد شد.....